چراغ روشن شطرنج ایران

«آچــــــــمز»
چراغ روشن شطرنج ایران
به قلم استاد "محمد زارعی"

جام جهانی 2017


Levon Aronian  Chess World Cup
آرونیان، قهرمان جام جهانی

همه از یک خانواده ایم


ااا











ا

بخش ایران در سایت نتایج

اپلیکیشن های شطرنج

ا
چس 24 [شطرنج 24]
یک اپلیکیشن عالی شطرنجی
Chess24 Application
ا


 بازی با مگنوس کارلسن
Play Magnus Application


 پلی چس آنلاین 

PlayChess Application

 فریتس (نسخه اندروید) 

اپلیکیشن فریتز شطرنج


استوکفیش

Stockfish Application

چس:  آی او اِس - اندروید

 Chess.com Application 


فالوچس:  آی او اِس - اندروید

Follow Chess Application


شطرنج شردر 

Shredder Chess Application

تاکتیک های شطرنج (iOS) 

Chess Tactics Application


ساعت شطرنج
آی او اِس - اندروید

Chess Clock Application
سایر اپ های شطرنجی

سه باور غلط در شطرنج

سه باور غلط درباره ی شطرنج
برگردان از "رامان رامتین"

نابغه ی دوران



الکساندر آلخین، نابغه ی دوران

با تشکر از "غلامرضا خواجویی نژاد"

اینستاگرام آچمز
گشایش پارسی



گشایش پارسی

به کوشش "مهدی دوستکام"

آچمز در آپارات

Chess.com

چس بمب

تست

سفرنامه هندوستان - شنبه 1 آگوست

سفرنامه هندوستان

مسابقات قهرماني رده هاي سني آسيا

شنبه (1 آگوست)

به قلم رضا مهدی پور



ساعت 24:00 به وقت هند ... پنج دقيقه است كه وارد فرودگاه دهلي شده ايم. از طريق راهرويي به محل فرودگاه هدايت مي شويم. بوي خاصي شبيه بوي هند (!) به مشام مي رسد. بعضي از نواحي راهرو نيز خط خطي است ...

ساعت 24:15 ... وارد گيت مرزي مي شويم ... همه برگشت داده مي شوند ... گويا بايد فورمي را پر كنيم ... در فورم نام چهار بيماري ذكر شده است كه سوال مي شود آيا سابقه اين بيماري را داريد يا خير ... در بخش ديگر نيز آدرس محل اقامت در هند و مشخصات فردي ديگر سوال شده است ...

فورمي را پر مي كنم كه در آن تمامي مربع هاي NO سوالات مربوط به بيماري ها پر شده است. همچنين اطلاعات فردي مهم نيز در آن قيد شده ... براي تسريع در امور به همه فورمم را نشان مي دهم و آنها را نيز دعوت مي كنم كه همانند من هرچه سريعتر فورم مورد نظر را تكميل كنند.

ساعت 24:45 ... همه فورم ها پر شد ... تنها نشاني محل اقامت در هند خالي مانده كه هنوز خودمان نمي دانيم و تا دقايقي ديگر از سوي برگزار كننده به ما اطلاع داده خواهد شد ... به كندي و نفر به نفر از مرز در حال رد شدن هستيم ...

ساعت 01:35 ... نصف بيشتر كاروان رد شده است ... گهگاه بايد به متصدي ها توضيح دهم كه چرا نشاني ها روي فورم ها يادداشت نشده است ... افشين در عقب كاروان مي ماند تا در صورتي كه كسي به مشكل برخورد رسيدگي كند و من رد مي شوم تا به دنبال اوتوبوسي باشم كه قرار است ما را از فرودگاه به هتل ببرد ...

ساعت 02:15 ... همه رد شده ايم و بارها را نيز تحويل گرفته ايم ... عجيب اينكه هيچ كسي با پلاكارد "IRAN CHESS TEAM" در فرودگاه حاضر نيست. اين در حالي است كه سه بار راجع به زمان استقبال و همراهي كاروان ما مكاتبه شده بود ... خدا كند در بيرون فرودگاه منتظرمان باشند ... عده ي زيادي از طريق بانك فرودگاه در حال تعويض دلارهايشان با روپيه هستند ... من و افشين سيم كارت اعتباري هند مي خريم تا بتوانيم با برگزاركنندگان تماس بگيريم ... افشين همچنان به من دلگرمي مي دهد كه هندي به دنبالمان خواهند آمد ...

ساعت 02:50 ... از فرودگاه خارج مي شويم .. خداروشكر ... دو اتوبوس كولردار منتظر كاروان ماست ... سوار مي شويم ... تا از فرودگاه خارج شويم دور تا دور تنها خرابه و در بهترين حالت ناحيه هاي در حال ساخت ديديم ...

ساعت 03:00 ... جاده به شدت دست انداز دارد ... حتي گاهي اوقات اتوبوس شبيه ترن هاي شهر بازي مي شود ... از فرودگاه خارج مي شويم ... اوضاع پايتخت هند اتمي اصلاً جالب نيست ... شهر كثيف است ... عده زيادي در كنار خيابان خوابيده اند ... عده زيادي از مردهاي هندي كه تا اين موقع شب مشغول حركت و كار هستند پيراهن به تن ندارند ... با اينكه اين اوضاع را پيش بيني مي كرديم اما بازهم از ديدن بعضي از صحنه ها شوكه مي شويم ...

ساعت 03:30 ... به تمدن نزديك مي شويم !  كمي اوضاع مساعدتر شد ... چند بناي تاريخي بسيار بسيار زيباي هندي را در راه از پشت شيشه اتوبوس مشاهده كرديم ...

ساعت 03:37 ... راننده اتوبوس از سرعتش مي كاهد و مي خواهد وارد جاده اي شود ... اوه ... بالاي جاده تبليغ مسابقات را زده است ... بله ما به محل برگزاري مسابقات "تيوولي هتل" وارد مي شويم ...

ساعت 03:43 ... نماي هتل و لابي بسيار زيباست ... گويا هندي ها كينه هاي اخير خود از برگزاركنندكان ايراني را از ياد برده اند ... كلاً در تاريخ شطرنجمان هميشه در هند بدترين هتل ها (مي شود گفت مهمانخانه) نصيبمان شده است كه مثل اينكه اين بار اوضاع فرق كرده ... وارد هتل مي شويم و افشين و من خود را معرفي مي كنيم ... به ما خوش آمد مي گويند و ما را به سمت ميزي هدايت مي كنند ...

ساعت 03:55 ... برگزار كننده ليست اتاق ها و نفرات را كه قبلاً مو به مو تنظيم كرده بوديم و برايشان فرستاده بوديم در مي آورد و نگاه مي كند و به ما نشان مي دهد كه در كدام اتاق ها استقرار خواهيم يافت ... اوضاعمان بسيار مرتب به نظر مي رسد ...

ساعت 04:25 ... تمام خانواده ها فرا مي خوانم و پاسپورت هايشان را دوباره از آنها تحويل مي گيرم تا براي گرفتن اتاق به متصدي هتل بدهم ... رئيس برگزاري مسابقات آقاي بهارات مي گويد نفراتي كه كه اتاق هاي دو تخته خواسته اند همين جا اسكان مي يابند و بقيه كه سه تخته هستند بايد به هتل داف كه پنج دقيقه از اينجا فاصله دارد منتقل شوند ...

ساعت 04:15 ... از متصدي هتل كليد ها را يكي يكي تحويل مي گيرم و پس از خواندن اسم هاي خانواده ها كليد ها را تحويلشان مي دهم ... هنوز سه تخته ها اعتراض دارند كه چرا در اين هتل اسكان نمي يابند ... اما مسئولين برگزاري مي گويند اينجا يا امكان اسكان دو تخته است يا چهارتخته ... 

ساعت 04:30 ... نصف بيشتر كليدهاي اتاق هاي دوتخته را تحويل داده ام ... يك دفه صداي اعتراض شديد خانم عسگري زاده را مي شنوم كه مي گويد اين اتاق ها بلا استفاده است !!  اينها واگن هاي قطار را تبديل به اتاق كرده اند و نمي توانند ما را مجبور كنند كه در اينها اقامت كنيم ... پس از خانواده هاي درخشاني، قاضي الشريف، ايدني خانواده هاي ديگر نيز يكي پس از ديگري به خانم عسگري زاده ملحق مي شوند ...

ساعت 04:40 ... واگن !! بلافاصله خودم را به محل اتاق ها مي رسانم كه از قضا در محوطه بيروني هتل واقع شده ... اتاق ها واگن قطار نيست ... اما معماري بيروني آن به شكل واگن هاي قطارهاي هندي است ... همه چيز تميز و مرتب ولي اتاق بسيار بسيار كوچك است ... دخمه اي تميز (!) استاندارد يك نفر كه به زور به دو نفر ارتقا داده شده ...

هانيه به شوخي مي گويد من كه در واگن نمي خوابم اگر بخوابيم صبح پا مي شويم مي بينيم رسيده ايم تهران !!

ساعت 05:00 ... اوضاع خوب به سرعت در حال غمي شدن است ... استرس شديدي همه را فرا گرفته ... من به خانواده ها اطمينان مي دهم كه اوضاع را بهبود خواهيم بخشيد ... برگزار كننده باز مي گويد ما همين اتاق ها را براي شما در نظر گرفته ايم ... من عصباني مي شوم ... آقاي تهراني را نيز به عصباني شدن و برخورد شديد دعوت مي نمايم ... حالا برگزار كننده از دست من فرار مي كند ...

من مي گويم برگزار كننده بايد اتاق هاي داخل هتل را در اختيارمان بگذارد ... برگزاركننده مي گويد تمامي ظرفيت هتل تكميل شده است ... كاملاً واضح است كه وي دروغ مي گويد ... چون ما اولين تيم حاضر در هند هستيم ... خدا را صد هزار مرتبه شكر كه زود آمديم اگر شب مسابقه آمده بوديم كه هيچ ...

من همچنان زير بار نمي روم ... خانواده هاي محترم نيز سعي در شير كردن بنده دارند !!

ساعت 05:15 ... آقاي طباطبايي پيشنهاد مي دهد كه هتل را ترك كنيم ... به سفارت مراجعه كنيم و از آنها تقاضاي معرفي يك هتل خوب كنيم ... نمي پذيرم ... احساس مي كنم مشكل ما همين جا قابل حل است ... از برگزار كننده مي خواهم اتاق هاي داخل هتل را نشانم دهد ... حالا وي مي گويد ظرفيت موجود است اما اتاق هاي داخل هتل براي 4 نفر است نه دو نفر !! درخواست مي كنيم اتاق ها را ببينيم ...

ساعت 05:30 ... نماي بيروني هتل بسيار شيك و مجلل است ... به همراه افشين و چند تن از نمايندگان خانواده ها از كنار يك استخر زيبا و مدرن رد مي شويم ... هوا گرگ و ميش است ... اتاق را ديديم ... يك اتاق استاندارد دو تخته است كه كه از نظر بهارات يك كاناپه دو نفره در گوشه اي از آن، آنجا را به يك اتاق چهارتخته تبديل كرده است ... او مي گويد هر دوتخته كه مي خواهد اينجا بماند بايد پول چهارتخته بپردازد ...

آقاي خادم خيلي جدي كليد واگنش (!!) را به بهارات مي دهد و مي گويد : ما هند را ترك مي كنيم و ديگر حاضر به ماندن در اينجا نيستيم ...

من هنوز عصباني هستم و مي گويم شما حق نداريد با ما اينطور برخورد كنيد ... با اينكه مي دانم حرفم برخلاف قوانين برگزاري است به بهارات مي گويم ما هتل را ترك مي كنيم و در محل ديگري به صورت آزاد اقامت مي كنيم ... بهارات به قانون فيده اشاره مي كند و مخالفت مي كند. حالا بغضش مي تركد و مي گويد : هي مي گوييد غير قابل قبول است ... غير قابل قبول است ... چطور ممكن است !؟ مگر ما به ايران مي آئيم شما همين شرايط را براي ما در نظر نمي گيريد !؟ همين سال گذشته ما را 5 نفر 5 نفر در يك اتاق اسكان نداديد !؟ ... يادتان رفته است محل اسكان ما تا محل برگزاري مسابقه 60 الي 75 دقيقه فاصله داشت !  تازه اينجا شرايط ما از شرايط شما خيلي خيلي بهتر است ...

مجبورم لحظه اي سكوت كنم ... داريم تقاص كار چه كساني را پس مي دهيم !؟ خودم را از تك و تا نمي اندازم كه بهارات بفهمد حق با اوست ... با افشين از او مي خواهيم اتاق هاي هتل مجاور را نشانمان دهد ... 

ساعت 05:45 ... بهارات من و افشين و چند تن از پدران را سوار دو ماشين مي كند تا به هتل مجاور ببرد ... عجيب اينكه راننده به سمت در راننده نمي رود و سعي دارد سر جاي من در كنار خود بنشيند ... اوه ... ماشين به سبك انگليسي است و فرمان در سمت راست قرار دارد ... در حقيقت راننده سعي داشت سر جاي خود بنشيند ... من دور مي زنم و در سمت چپ (جاي راننده سابق!) مي نشينم ... اين حركت سوتي وار من باعث مي شود كه حاضرين براي لحظاتي هم كه شده مثل يك ساعت پيش لبخند بزنند ...

ساعت  06:00 ... هوا رو به روشن شدن است ... در خيابان ها حتي در ميادين گاو مي بينيم ... ياد شعري مي افتم ... "خر نبوديم گاو رو نمي پرستيم" ... بهارات در ماشين مي گويد هتل ديگري هم به غير از اين هتل هست كه 45 دقيقه با محل مسابقات فاصله دارد و شرايط جديدي را به ما مي گويد ... ما مي گوييم قابل قبول نيست زيرا ضمن ايجاد استرس در بازيكنان، هتل به محل مسابقه بسيار دور است و با توجه به ترافيك هند اين مسئله مشكل ساز خواهد شد ... او در جواب پاسخ مي دهد : مگر ما پارسال 60 تا 75 دقيقه از هتل المپيك تا محل مسابقه (فدراسيون) فاصله نداشتيم !!؟  رئيس برگزاري مسابقات ادامه مي دهد 6 بار به مناسبت هاي مسابقاتي مختلف به ايران آمده و از نحوه مهمان نوازي ما شديداً گله دارد ... من بحث را عوض مي كنم و با اينكه مي دانم محل مسابقه همين جا بود كه تازه ترك كرديم مي پرسم محل مسابقه كجاست ...

ساعت 06:10 ... حالا به "داف هتل" مي رسيم ... پس از رويت خيابانهاي خرابه حالا ديدن يك ساختمان شيك كمي در روحيه مان تاثير مثبت مي گذارد ...

اينجا تنها 5 اتاق دو تخته و 5 اتاق سه تخته يعني تنها 25 نفر جا دارد  !!! و ما 76 نفر هستيم ...

ساعت 06:20 ... اتاق ها را بازديد كرديم ... خوب است ... بر مي گرديم تا عده اي از خانواده ها را با آوردن به اينجا سامان دهيم ... در راه فكر مي كنم مشخص كردن اينكه چه كساني به اينجا بيايند مصيبتي است ... زيرا ما را با 51 مخالف مواجه مي كند!

ساعت 06:35 ... بر مي گرديم به هتل زيباي تيوولي ... احساس مسئوليت به كلي بخش خواب غده هيپوفيز مغزمان را مختل كرده است ...

ساعت 06:55 ... تمامي خانواده هايي كه سه نفر هستند و چند تا از خانواده هاي دونفره را به "داف هتل" هدايت مي كنيم. 25 نفر سر و سامان گرفتند ... حالا مي ماند چانه زني ما با برگزار كننده بر سر 51 نفر ديگر ... البته آقاي افشاري و سه نفر ديگر يك روز ديرتر به ما ملحق خواهند شد ...

ساعت 07:20 ... از برگزاركننده بارها و بارها تقاضا مي كنيم اتاق هاي چهار تخته اش را سه تخته با ما حساب كند ولي وي كه به شدت آدم سرسختي است زير بار نمي رود ... آقاي تهراني مي گويد تا به حال در اين اعزام ها برگزاركننده اي را سخت تر از اين آدم نديده است ...

ساعت 07:35 ... از وي هتل ديگري را مي خواهيم ... عده اي از خانواده ها به اسكان در اتاق هاي واگن مانند راضي شده اند. من و افشين و آقاي جوانبخت به نمايندگي از خانواده ها بار ديگر سوار ماشين مي شويم و به هتلي ديگر مي رويم كه با ما فاصله ي نسبتاً زيادي دارد. به خانواده ها توصيه مي كنم از لابي موقتاً به همان اتاق هاي واگن شكل منتقل شوند تا كمي استراحت كنند. اين اجازه را چند لحظه پيش از بهارات گرفته بوديم ...

ساعت 07:45 ... بهارات در راه مي گويد چون امروز روز تعطيل ماست شما زود مي رسيد اما از فردا اين مسير را 35 تا 45 دقيقه طي خواهيد كرد ...

ساعت 08:05 به هتل مي رسيم ... خود هتل و امكانات آن خيلي شبيه همين هتل بقل فدراسيون مهمانسراي ورزش است ... چند اتاق مي بينيم ... سرويس هاي بهداشتي معمولي است اما خود اتاق ها خوب است ... خدارو شكر از كاناپه هاي معروف خبري نيست ...

ساعت 08:15 ... برمي گرديم ... بهارات همچنان در راه به ما توصيه مي كند خود را دچار بعد مسافت نكنيم و در همين هتل تيوولي كه هم محل مسابقات است و هم امكانات جانبي بهتري (از قبيل استخر، سونا، اينترنت و ... رايگان) دارد اقامت كنيم. وي مي گويد مي تواند يك سري از اتاق هاي ويژه چهارتخته خود را نيز در اختيار ما بگذارد ... براي واگن ها هم مي گويد تسهيلات ويژه اي قائل خواهد شد!

ساعت 08:35 ... به هتل تيوولي برمي گرديم ... اتاق هاي چهارتخته ويژه را مي بينيم ... اتاق ها بسيار شيك و مجلل و بزرگ است ... با خانواده ها صحبت مي كنيم و تصميم مي گيريم ...

عده اي حاضر مي شوند به هم ملحق شوند و يك اتاق چهارتخته بگيرند ... افشين و من نيز تمايل داريم با توجه به اينكه اينجا محل برگزاري مسابقات است در يك جا متمركز شويم و در همين مكان است با بچه ها اسكان بيابيم ...

بالاخره پس از كش و قوس هاي فراوان سرانجام آخرين كليد را راس ساعت 08:55 تحويل خانواده ها داديم. عده اي در اتاق هاي مجلل چهارتخته و عده اي در اتاق هاي معمولي دو تخته اقامت كردند. البته خانواده هاي خلجي و عسگري زاده هنوز راضي به اقامت در اتاق هاي دو تخته نيستند و در صدد گرفتن يك اتاق بهترند ...

افشين به شدت خسته و كوفته است اما همچنان مشغول حساب كتاب مالي با جوآن بهارات سرپرست خشك مسابقات است ...

سرانجام در ساعت 09:15 پس از رايزني هاي فراوان با بهارات، خانواده هاي عسگري زاده با تقبل يك نفر هزينه اضافي در اتاق هاي چهار تخته و خلجي در اتاق دو تخته اقامت كردند.

بالاخره به اتاق خود رفتم. چون جا نبود به غير از سيدحامد دو نفر از بچه هاي ديگر (برديا و محراب) را هم به اتاق آورده ايم. تخت خواب را كه ديدم بخش خواب غده هيپوفيز مغزم دوباره ولي اين بار با شدتي 10 برابر فعال شد ... بي درنگ به خواب رفتم ...

يك ربع بعد !!!

در اتاقم به شدت كوبيده مي شود ... حاضرم نصف موجودي كيفم را بدهم نيم ساعت ديگر بخوابم ... در را با بدبختي و تلو تلو خوران باز مي كنم ... چند خانواده ي غمگين مي بينم كه خواهش دارند كه اتاق هاي دو تخته شان را به چهار تخته تغيير دهم ... مي گويند شرايط واگن ها اصلاً برايشان قابل تحمل نيست ... مي گويم كه چرا با سرپرست كل آقاي تهراني صحبت نمي كنند پاسخ دادند كه آقاي تهراني در دسترس نيست ... پس به عبارتي قرعه ي كار به نام من ديوانه زدند ...

به زور چشمانم را باز نگه مي دارم و مي گويم : طبق صحبت هاي قبلي مان با برگزار كننده وي اصلاً زير بار نخواهد رفت ولي با اين حال تمامي سعي خود را خواهم كرد ... شلوار گرم كني را كه روي لباسهايم در چمدان است و عارف براتيان از گرگان برايم سوغاتي آورده + دمپايي هاي برديا مي پوشم  ...

به صورت آب مي زنم و نيمه خواب بيدار به سمت اتاق بهارات مي روم ... من را كه مي بيند باز جا مي خورد ... براي وي توضيح مي دهم و خواسته چند خانواده را براي وي ترجمه مي كنم. از فرط خواب كمي گيج مي زنم ... بعضي مواقع با خانواده ها انگليسي صحبت مي كنم با بهارات فارسي !!

بهارات مي گويد غير ممكن است ... اين حرفش مرا تحريك مي كند ... خواب از سرم مي پرد ... به او مي گويم هيچ چيز غير ممكني وجود ندارد و با نيرويي مضاعف به وي فشار مي آورم و با عصبانيت از شرايط بد اين چند خانواده برايش توضيح مي دهم ... 15 الي 20 دقيقه طول مي كشد تا به سختي قانع شود ... چند بار تاكيد مي كند كه اين آخرين باريست كه درباره نحوه چينش اتاق ها با من صحبت مي كند ...

ساعت 10:30 دقيقه ... سرانجام همه چيز به حالت عادي بر مي گردد ... تقريباً همه راضي به نظر مي رسند ... خدارو شكر

به سمت اتاقم حركت مي كنم و خالصانه و عاجزانه دعا مي كنم كه تا وقت نهار هيچ مشكلي پيش نيايد ... از آن دعاها كه معمولاً براي روز مبادا نگه مي دارم ... اين را هم بگويم كه در حقيقت در بين راه مسخ وار به خواب رفتم و وقتي وارد اتاق شدم تنها بر روي تختم دراز كشيدم ... درست لحظه اي كه سر بر بالين گذاشتم نمي دانم چطور در بازه ي كوتاهي از زمان و با چه مقدمه اي فكري در ذهنم جرقه زد كه چقدر خوب مي شد كه يكي از مسئولين قبل از پخت ناهار با سرآشپز هتل صحبت مي كرد تا در مصرف فلفل به سبك هندي ها دست و دلبازي نكند ... درست در لحظاتي كه با خود كلنجار مي رفتم كه آيا خود توان اين كار را دارم يا خير،ظهر با صداي "رضا پاشو نهار" حامد بيدار شدم ... اين سومين بار در زندگي ام بود كه ظهري را مي خوابيدم ...

شماره تماسم در هند :  9971186002 (91+)
رضا مهدی پور شطرنج  رضا مهدی پور شطرنج  رضا مهدی پور شطرنج



قهرمانی نوجوانان آسیا 2009 دهلی نو هند رضا مهدی پور شطرنج
ارسال شده در مورخه : يكشنبه، 11 مرداد ماه، 1388 توسط admin  پرینت
کاربرانی که به این خبر امتیاز داده اند.(قرمز رأی منفی و آبی رأی مثبت):

مرتبط باموضوع :

 نظرسنجی قهرمانی جهان: کارلسن یا آناند!؟  [ شنبه، 24 آبان ماه، 1393 ] 965 مشاهده
 اسریان 2015  [ چهارشنبه، 27 خرداد ماه، 1394 ] 615 مشاهده
 باواریا  [ شنبه، 18 آبان ماه، 1398 ] 143 مشاهده
 ژوئیه 2018: نگاهی به فهرست جدید فیده  [ يكشنبه، 10 تير ماه، 1397 ] 438 مشاهده
 قهرمانی جونز در مسابقات آزاد دبی 2016  [ چهارشنبه، 1 ارديبهشت ماه، 1395 ] 1466 مشاهده
امتیاز دهی به مطلب
انتخاب ها

 فایل پی دی اف فایل پی دی اف

 گرفتن پرينت از اين مطلب گرفتن پرينت از اين مطلب

 ارسال به دوستان ارسال به دوستان

 گزارش این پست به مدیر سایت گزارش این پست به مدیر سایت

اشتراک گذاري مطلب